تاریخ انتشار: 1400/12/16 7:34     /     کد خبر : 5182     /     دسته خبر : هنری
مرتضی عقیلی بازیگر نامدار همزمان با بازگشت دو باره به صحنه ؛ همیشه آرزویم این بود کــه در ایران روی صحنه بروم. نمی دانید چقدر خوشــحالم که در خاک وطن خــودم حضــور دارم. من خیلی شــب ها برای ایــران گریه کــردم و دل تنگ حضــور در آن بودم.
سخن نیوز: / روزنامه همدلی / روز یکشنبه 15 اسفند 1400 / آدم های دربــه دری مثل ما که هر دم به ساعت باید در یک خراب شده زندگی کنن از همه آدم های دنیا تنهاترن، مال همه جا هستن و مال هیچ جا نیستن«؛ وقتی این جمله را بیان می کند بغض گلویش را می فشــارد و اشک از چشمانش سرازیر می شود. گرد سپیدی بر مو و ریشش نشسته و در چهره اش غم سال ها دوری از خاک و وطن نمایان است. پا بر زمین می کوبد و می گوید »من متعلق به این خاک هســتم و می خواهــم در خاک وطنم بمیــرم.« مرتضی عقیلی در ۷۷سالگی هم صدا و بیانی رسا دارد و شرایط فیزیکی خود برای بازیگری را حفظ کرده اســت و وقتی صحبت می کند دل تنگی برای ســینما و تئاتر ایران در صدا و نگاهش مشهود است. »در غربت تمام وجودم و سلول های من به فکر ایران بود. من در آن سال های غربت مدام به این فکر می کردم که وقتی به ایران بازگردم چه فیلمی را بسازم و چه تئاتری را روی صحنه ببــرم و برای ایــن امر فیلم نامه و نمایشــنامه نوشــته بودم.
من هیچ وقت نتوانستم خود را با خارج از کشــور تطبیق دهم و به همین خاطر زبان انگلیســی را خیلی خوب یاد نگرفتم زیرا به بچه های خود می گفتم که در خانه فقط باید به زبان فارسی صحبت کنیم. ما طی سال های گذشــته و زندگی در غربت، همچنان فرهنگ ایرانی خود را حفظ کرده ایم، خوشــبختانه این غربت ۴۰ســاله نتوانســت خصلت های من را تغییر دهد زیرا همیشــه چشمم به ایران بود و در رویــای خودم می دیدم کــه باز هم به ایران بازمی گردم و روی صحنه تئاتر می روم یا مقابل دوربین به ایفای نقش می پردازم.« حاال رؤیای مرتضی عقیلی بعد از حدود ۴۰ســال دوری از صحنه تئاتر ایران با نمایش »فلزات چکش خوار« به کارگردانی آرش ســنجابی و تهیه کنندگی پرویز پرستویی به حقیقت پیوسته و او در تاالر حافظ بار دیگر زنده بودن را تجربه کرده است.
او که به واســطه بازی در سینمای پیش از انقالب شناخته می شود، سابقه باالیی در عرصه تئاتر داشته و به نوعی از بازیگران پرورش یافته مکتب تئاتر است؛ »من شــاگرد شاهین سرکیسیان در تئاتر هســتم که به ما یاد داد صحنه تئاتر مقدس اســت و باید برای ورود به آن غســل کرد و تمیز بود.«خوشــحال است که به ایران بازگشــته و این فرصت برای او فراهم شده که بعد از ۴۳سال خاک صحنه تئاتر وطن را تجربه کند.
از آقای اسماعیلی وزیر شجاع فرهنگ و ارشاد اسالمی، آقای ساالری معاون هنری وزیر ارشــاد، آقای افضلی مدیرعامل بنیاد رودکی، آقای پرویز پرســتویی عزیز و آقای ســنجابی بسیار سپاســگزارم که این شرایط را برای من مهیا کردند تا در کشــورم حضــور پیدا کنم و روی صحنه تئاتر بروم.«گذشــته ای دارد که از آن این گونه یاد می کند؛ »در گذشته سیستمی وجود داشت که باید در آن آن گونه کار و فعالیت می کردیم و من هم به عنوان بازیگر در آن دوران فعالیت هایی داشتم ولی هدف من همیشه مردم و بازی کردن یا ساختن فیلم یا اجرای تئاتر برای آنان بوده است.
« ۴۰سال دوری از وطن باعث نشده تا فعالیت های سینمای ایران پس از پیروزی انقالب اسالمی را رصد نکند و به گفته خودش همواره فیلم های سینمای ایران را نگاه می کند زیرا معتقد است کارگردان هــا و فیلم های بســیاری خوبی در سینمای پس از انقالب وجود دارد؛ »سینمای قبل از انقالب ســینمایی بود کــه از حمایت دولتی برخوردار نبود ولی پس از پیروزی انقالب اســالمی دولت از سینما حمایت کرد. در دوره قبل متأسفانه هیچ حمایتی از سینما نمی شد و حتــی کوچک تریــن کمکی بــه هنرمندان سینما نمی کردند به عنوان مثال باید ۲۰درصد فروش بلیت فیلم به عنوان مالیات به شهرداری پرداخت می شد. تجهیزات برای ساخت فیلم ها اصال مناسب نبود ولی در سینمای بعد از انقالب ً تجهیزات سینما بسیار بهتر و به روزتر شد.
ظهور فیلم سازان خوب در سینمای پس از انقالب مرتضی عقیلی معتقد اســت نباید این واقعیت را نادیــده گرفت که وقتی نســل جوانی وارد سینما می شــود اتفاقات خوبی را رقم می زند و این اتفاق در ســینمای بعــد از انقالب رخ داد؛ »به مرور افراد تحصیل کرده وارد عرصه ســینما شــدند و شــاهد ســاخت فیلم های متعدد و خوب و همچنین ظهور فیلم ســازان خوبی در ســینمای ایران هســتیم. آقای اصغر فرهادی جایزه اســکار را برای سینمای ایران به ارمغان آورد و این امر نشان می دهد بدنه سینما ویژگی الزم برای تأثیرگذاری را داراســت. در سینمای قبل از انقالب فیلم ســاز خوب کم داشتیم ولی در ســینمای بعد از انقالب فیلم ســازان خوب متعددی داریم.
به زمانی اشاره می کند که در اواسط سال ۵۶ ســینمای ایران رو به تعطیلی رفت و بعد از پیروزی انقالب اسالمی به دعوت هوشــنگ منظوری مدیر تئاتر پارس، به همراه همایون، عــزت اهلل مقبلی، فرزانــه تأییدی و نادره خیرآبادی در اجــرای نمایش »بازرس« به کارگردانی پورسعید به نقش آفرینی پرداخته بود. بعد از اجرای »بازرس« گوگول که ایرانیزه شــده بود، یک ســالی در تئاتر پارس فعالیت داشــتند که دادستانی این ســالن را مصادره می کند؛ »بعد از مصادره، هنرمندان و کارکنان قدیمی تئاتر پارس با من صحبت کردند که بروم و تئاتر پارس را از دادستانی اجاره کنم. به عنوان نماینــده این گروه به دادســتانی رفتم و تئاتر پارس را اجاره کردم. پس از بازگشــایی مجدد ایــن تئاتر، آقایان بهمن مفیــد، بهروز به نژاد و زنده یاد عرفانی را هم به تئاتر پارس آوردم.«
خود را تابع قوانین ایران می داند و این را در سال ۵٨ در دادگاه انقالب بیان کرده است؛ »در سال ۵٨ دادگاه انقالب تعدادی از هنرمندان را خواست و در آنجــا هیچ صحبتی درباره اینکه ممنوع از کار هستیم نبود و سؤال و جواب هایی ردوبدل شــد و آنجا اعالم کردیم که تابع قوانین نظام جمهوری اسالمی ایران هستیم زیرا من معتقدم انسان باید همیشه تابع قانون باشد و بر اساس آن زندگی کند.«اما در ســال ۵۹ شرایط برای فعالیت مرتضی عقیلی در تئاتر پارس ســخت می شود و به مرور از فعالیت کنار گذاشته شده و به او گفته می شود »ممنوع التصویر« است و این سرآغاز مهاجرت از ایران است؛ »صحبت هایی درباره ممنوع الچهره شــدنم مطرح شده بود که باعــث نگرانی و ترس خودم و خانواده ام شــد.
در آن زمــان با مشــکالت بســیاری به همراه خانواده ام اقدام به مهاجرت کردم. شش ماه در ترکیه بودیم و پس ازآن به اسپانیا سفر کردیم. مدتی در اسپانیا ماندیم و بعد به آمریکا مهاجرت کردیم.« دشــواری های یک مهاجرت و تجربه افسردگی ســختی های مهاجرت بســیار است و مرتضی عقیلی به افســردگی می رسد؛ »در آنجا تالش کردم تــا کار تئاتر انجام دهــم اما تجربه های موفقیت آمیزی نبود و به لحاظ روحی افســرده شدم و مدام در خانه بودم و بیشتر اوقات گریه می کــردم. پدر و مــادرم را زمانی که در غربت بودم از دســت دادم و به لحاظ روحی شــرایط خوبی نداشــتم. تنهایی در خیابان قدم می زدم و برایشان اشک می ریختم.
در مقطعی از زمان شــب ها تب و لرز کردن داشتم و به مرور رنجور و رنگ پریده شــدم. در مراجعه به پزشــک به من گفته شــد که مبتال به سل شده ام و همه اطرافیانم باید قرنطینه شــوند. خیلی به لحاظ ذهنی درگیر شــده بودم، بــه همین خاطر به فرهنگ لغــات معین مراجعه کــردم تا ببینم درباره بیماری سل چه چیزهایی نوشته، در آن فرهنگ لغات آمده بود که بیماری ســل یعنی »مــرض دق« و عالئم آن را هم نوشــته بود. یک شــب با خودم شروع به فکر کردن و حرف زدن کردم درباره اینکه چه کســی هستم و در غربت چه می کنم، کسی من را نمی شناسد و با من سالم و احوالپرسی نمی کند. با خودم کنار آمدم و به سراغ کارهای دیگر گشتم و به عنوان راننده امداد خودرو مشغول به کار شدم و حدود سه سال به آن کار مشغول بودم.
«به نوشته مهر، در همان اوایل سال های مهاجرت و در شرایط سخت مالی، پیشــنهاد فعالیت سیاسی را رد کرده بــود؛ »باوجوداینکه زندگی ام در غربت به لحاظ مالی سخت بود، پیشنهاد فعالیت سیاسی را نپذیرفتم زیرا هیچ وقت آدمی سیاسی نبوده و نیســتم و عاشق مردم و کشور ایران هستم. در زندگی من پرونده ای مبنی بر انجام کاری خالف وجود ندارد زیرا فقط بــه هنر فکر می کردم و فکر می کنم و با هنرم زندگی می کنم.«پس از چند سال ســختی و انجام کارهای متفرقه، به اجرای تئاتر بر صحنه های تئاتر آمریکا و اروپا و اقیانوسیه می پردازد اما هیچ کدام از این اجراها حس و حال یک شب اجرا در ایران و در مقابل مخاطبان ایرانی را برایش نداشــته؛ »طی این ۴۰سال ثانیه ای ایران و مردم ایران را فراموش نکردم و بندبند بدنم در ایران بود.
در هر تئاتری چه در آمریکا، چه در اتریش و چه در اســترالیا یا کشــورهای دیگر به صحنه می رفتم فقط به فکر ایران و به صحنه رفتــن در ایران بودم.«او در سال های مختلف تالش می کند تا بتواند به ایــران بازگردد و در ســینما و تئاتر ایران روی صحنه برود؛ »از سال های قبل دوستانی بودند که برای من فیلم نامه یا نمایشنامه می فرستادند و می گفتند که در حال رایزنی هستند تا بتوانم به ایران بازگردم و روی صحنه بروم یا در فیلمی بــازی کنم ولی همیشــه جواب ها منفی بود و اتفاقی نیفتاد. تنها اتفاقی که به سرانجام رسید دعوت آقای سنجابی برای ایفای نقش در نمایش ایشان بود.
وقتی نمایشنامه را برایم ارسال کرد شروع به خواندن آن کردم، همسرم می گفت که چرا بازهم خودم را درگیر ماجرایی می کنم که درنهایت به افسردگی ام ختم می شود اما پاسخ من این بود که به آن لحظه فکر کن که به ایران برمی گردم و روی صحنه تئاتر می روم. حس و حال و هیجان زیادی در من برای بازگشــت به ایران و بازی بر صحنه تئاتر ایجادشده بود.« قول مساعدی که وزیر ارشاد داد به لحظه ای اشاره می کند که تمرین های نمایش »فلزات چکش خوار« ســپری و گــروه خود را برای بازبینی توسط شورای نظارت و ارزشیابی اداره کل هنرهای نمایشی آماده کرده؛ »خیلی هیجان زده بودم. سه انسان باشعور و بافرهنگ از شورای نظارت و ارزشیابی آمدند و بعد از بازبینی مجوز اجرا را تأیید کردند. بســیار ذوق زده شدم و ســریع به همســرم اطالع دادم. بعد از تأیید شــورا وقفه ای در شروع اجراها ایجاد شد.
آقای پرویز پرســتویی از طریق برادرزاده ام در جریان ماجرا قرار گرفت. ایشــان وقت گرفت و به نزد وزیر فرهنگ و ارشاد اسالمی رفتیم. وزیر بسیار محترم برخورد کرد و قول مســاعد برای اجرای نمایش را داد.« وقتی از تجربه به صحنه رفتن در مقابل مخاطبان ایرانی صحبت می کند اشک در چشمانش حلقه می زند، با بغضی در گلو می گوید که نمی توانید حس و تجربه ای که داشــته ام را درک کنید؛ »وقتی بعد از ۴۰سال در ایران روی صحنه رفتم و اشک چشمان مخاطبان را دیدم، حســی بود که هیچ کجا نمی توان آن را پیدا و احساس کرد.
به همین خاطر بعد از اولین اجرا تا پنج صبح بیدار بودم و به این تجربه و حس فکر می کردم.« اشک از چشمانش سرازیر می شود و گریه امانش نمی دهد، به یاد لحظه لحظه هایی که در غربت بر او گذشــته و حسرتی که سال های ســال ذهن و روح او را فرسوده کرده؛ »همیشه آرزویم این بود کــه در ایران روی صحنه بروم. نمی دانید چقدر خوشــحالم که در خاک وطن خــودم حضــور دارم. من خیلی شــب ها برای ایــران گریه کــردم و دل تنگ حضــور در آن بودم. ســال های سال در غربت به عشق ایران و بازگشتن به ایران روز را به شب رساندم و شب را به صبح. خوشحالم که به ایران بازگشتم.
امیدوار است که شــرایط فعلی ادامه پیدا کند تا بتواند در تئاتر و ســینما حضور داشته باشد و فعالیت کند. خــود را آماده می کند تا برای تمرین پیش از اجرای نمایش، در سالن حضور پیدا کند. در چهره اش باوری وجود دارد از اینکه رؤیای آدمی روزی به واقعیت تبدیل خواهد شد به شرط اینکه صبور باشی و از پا نیفتی. می رود تا مانند کودکی تازه متولدشده، هرم نگاه و نفس های مخاطبان خود را حس کند.
1400/12/16 7:34
1400/9/10 8:44
1403/8/27 9:11
1403/6/16 18:7
1403/6/2 12:16
1403/5/16 13:42
1403/5/1 20:7
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
نام *
ایمیل *
وبلاگ
دیدگاه
سخن سردبیر
سخن تازه
سخن داغ
شهرهای شمالی
گوناگون
ادبیات
نیم نگاه
دلمشغولی ها
خواب ننه آقا
بسته خبری
دلنوشته ها
سرگرمی ها