تاریخ انتشار: 1396/5/23 18:7     /     کد خبر : 2802     /     دسته خبر : دلمشغولی ها
سیگاری نبودی؛ اما از سر مشغله چه پک های ریه پرکنی میزدی و من که به قول استاد پناهی همان سیگار متبرک ملعون بودم بین انگشتان و لبان تو همچنان در سفر بودم .امن بودم بین انگشتانی که حکم تکیه گاه هایی را داشت به استحکام کوه که متصل بودن به دستانی به سبزی و لطافت دشت و لبانی که گرمایش گرمای وجودم و آه و دمش آه و دمم را تأمین میکرد.فقط حیف که تو سیگاری نبودی ... پر مشغله بودی...انقدر پرمشغله که حتی فکرش را هم نکری این آتش کوچک پرحرارت را باید خاموش کنی بعد بروی.مرا در گوشه زیر رسیگاری کوچک اما عمیق خاطرات گذاشتی و رفتی.حال من ماندم و داغی در قلبم و دنباله خاکستری به صافی و طویلی فیروزکوه و لغزندگی جاده هزار.لااقل به رویایم بیا و بگو به کدام دره سقوط کنم تا هم آتش این قلب گداخته من خاموش شود و خاکستر خاطرات چون قاصدک صعود کنند به آسمان رسند نه اینکه لگد مال هر کس و ناکس شوند و هم اینکه ریه های تو از بار سنگین این همه دود سیاه و غلیظ سبک شوند.۱۳۹۶/۵/۲۲ رها باران (پریا مجتهدی)
1402/11/22 21:49
1400/4/25 0:59
1396/5/23 18:7
1395/3/19 10:0
1402/12/9 10:49
1402/12/2 10:14
1402/11/30 2:56
1402/11/28 2:0
1402/11/23 8:14
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
نام *
ایمیل *
وبلاگ
دیدگاه
سخن سردبیر
سخن تازه
سخن داغ
شهرهای شمالی
گوناگون
ادبیات
نیم نگاه
دلمشغولی ها
خواب ننه آقا
بسته خبری
دلنوشته ها
سرگرمی ها