قلعه نو چمن» در محاصره فقر/ منطقه‌ای‌ با آب آشامیدنی شور و بدون مدرسه و بیمارستان در چند قدمی پایتخت
 
بر اساس آخرین آمار منتشر شده فقط ٢٣ درصد از جمعیت تهران در محله‌های توسعه‌یافته زندگی می‌کنند که در پنج منطقه حائز بیشترین رتبه توسعه‌یافتگی به‌ ترتیب شامل مناطق شش، سه، یک، دو و هفت ساکن هستند. در مقابل ٦٠ درصد مناطق تهران و اطراف آن دارای کمترین سطح رفاه و توسعه هستند، بطوریکه سطح بهداشت عمومی در این مناطق پایین است و با استانداردها بسیار فاصله دارد. انباشت زباله‌ها و جریان فاضلاب منازل در کوچه‌ها و عدم دفع بهداشتی آن، آلودگی هوا و انواع دیگر آلودگی‌ها در این محلات قابل رویت است و در این میان افرادی در اطراف تهران زندگی می‌کنند، که به دلیل شاغل بودن در کارخانه‌های صنعتی اطراف این شهر مجبورند؛ مسافت زیادی را برای رسیدن به خانه‌های خود با پای پیاده طی کنند؛ مردمی که از تامین اولین نیاز عادی هر انسانی محرومند؛ "آب آشامیدنی"
 

منطقه

قلعه نو چمن/ سایه‌ای در انتهای یک کوچه تکان می‌خورد؛ بعد کم کم شکل واقعی پیدا می‌کند؛ پسرکی تقریبا هشت ساله درست بالای یک جوب ایستاده است، خم می‌شود و سرش را داخل جوب می‌برد، بوی فاضلاب تمام کوچه را گرفته است، جوب مملو از لجن و آب آلوده است، اول شبیه به یک شوخی به نظر می‌رسد، اما حالا پسرک قصد دارد از آب جوب بخورد، یک مرد با تشر او را از صحنه دور می‌کند؛ برای بررسی وضعیت اهالی منطقه از خانه بهداشتی که در چند کیلومتری این محله قرار دارد، آمده است. بوی فاضلاب در تمام کوچه پیچیده است، پسرک با سرعت از ما دور می‌شود و مرد زمزمه می‌کند: «فکر می کنه این یه جور بازیه شاید هم تشنه بود.» در جایی ایستاده‌ام درست در چند قدمی تهران؛ جایی به اسم "قلعه نو چمن."

محله

کوچه‌ها به تازگی آسفالت شده‌است، خانه‌هایی کوچک و آجری بصورت فشرده در کنار هم قرار گرفته‌اند، بافت محله‌ها هم قدیمی و پر از کوچه پس کوچه‌های باریک است. گرما و سکوت ظهر را صدای بچه‌هایی که به تازگی از مدرسه و امتحانات فارغ شده‌اند، برهم می‌زند. «نمیشه خرابش کرد، جایی رو خراب می‌کنی که بتونی بسازیش، کسی به وضعیت این محله‌ها رسیدگی نمی‌کنه.» زن بی‌دل و دماغ است، اما نه آنقدر که جواب سوالهایم را ندهد؛ بیشتر کنجکاو است که بداند دولتی هستم یا وابسته به کمیته امداد بعد به دست‌هایم زل می‌زند، پشت می‌کند که برود، اما اصرار می‌کنم: «فقط چند تا سوال خانوم.» با سردی جواب می‌دهد؛ «خب چی می‌خوای بدنونی؟ این محل قدیمیه به همون اندازه هم بدبخت و بیچاره داره، بیشترشون هم کارگرن، روزمزد، تا حالا شده نگرانی اینو داشته باشی که یه روز کار گیرت نیاد و حتی پول برگشتن به خونه رو نداشته باشی؟» حالا دیگر منتظر جواب نمی‌‌ماند؛ «فقط دلش می‌خواهد حرف بزند.»

دختر بچه

یک خانه بهداشت در انتهای یکی از خیابان‌های قلعه نو چمن قرار دارد که گویی تازه ساخته شده است، مسئول خانه بهداشت در رابطه با وضعیت اهالی می‌گوید: «مهمترین معضل مردم این منطقه آب شرب است، در سالهای اخیر به آنها گازرسانی شده است، برق هم دارند، اما در ساعت‌هایی از روز قطع می‌شود. مهمترین مشکل آب است که طعم و مزه بدی دارد، البته به برخی از خانوارها توسط ‌سازمان‌های مردم نهاد کمک شده است و دستگاه تصفیه آب در اختیار آنها قرار گرفته است، اما بسیاری هم باید آب را خریداری کنند.»

به گفته اهالی در سالهای اخیر وضعیت قلعه نوچمن بهبود یافته است، اما مردم با این سوال مواجه هستند که چرا مثل مناطق جنگ‌زده باید آب را خریداری کنند و یا با تانکر به آنها آبرسانی شود. همچنین از دیگر مشکلات ساکنان این است که فقط تا مقطع دبستان مدرسه دارند و برای سطوح بالاتر باید مسافتی ۱۲ تا ۲۰ کیلومتری طی کنند. دانش‌آموزان از خانواه‌هایی کارگری هستند، که پدرانشان از صبح زود راهی محل کار خود می‌شوند و ماشینی هم در اختیار خانواده‌هایشان نیست تا آنها را به مدرسه برسانند. همین مسائل موجب شده است که بسیاری از کودکان بویژه دختران از تحصیل محروم بمانند.

نزدیک‌ترین خانه بهداشت ۱۲ کیلومتر آن طرف‌تر

جاده قلعه نوچمن دارای چندین روستای دیگر است که وضعیت مناسبی ندارند، بسیاری از ساکنان همچون قلعه نوچمن با مشکلاتی از قبیل آب آشامیدنی، بهداشت و نبود مدرسه مواجه هستند. آنها یا از شهرهای مرزی به این مناطق آمده‌اند و یا اینکه به دلیل اشتغال سرپرست‌های خانوار در کارخانه‌های اطراف به دلیل نزدیکی به کارخانه‌ها مجبور به زندگی در این مناطق هستند که نه خانه بهداشت دارد و نه مدرسه.

محله1

صداها در سرم تکرار می‌شود. «خشکسالی اومد، خیلی‌ها از روستا رفتن، نه اینکه برن یه جای بهتر، فقط جاشون رو عوض کردن که حاشیه شهرهای بزرگ هم بهتر از روستاها نبود. حتی اینجا هم کار نیست.» درست مثل سایر نقاط محرومی که دیده‌ام؛ حرف‌ها همان است، فقط شکل لباس‌ها عوض می‌شود. «مردم به سختی زندگی می‌کنن، زمستونای سختی داریم، آب آشامیدنی نداریم، اما برق داریم و تا نزدیکترین خانه بهداشت نیز فاصله زیادی داریم.»

دریافت هزینه ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومانی مدرسه از خانواده‌ها

چند زن در کنار هم مقابل یک دیوار آجری نشسته‌اند. یکی از زن‌ها روی کلمه "شیشه" تاکید خاصی دارد. از اعتیاد همسرش می‌گوید؛ "رحیم" که زمانی کشاورز بوده است، در روستایی حومه یکی از استان‌های مرزی اما خشکسالی امان آنها را می‌‌برد و به تهران نقل مکان می‌کنند. با دو بچه.کار؛ گران بود و اعتیاد؛ ارزان. رحیم دومی را انتخاب می‌کند، حال زن با دو فرزندش در این منطقه زندگی می‌کنند، دستفروشی می‌کند و از اینکه یارانه آنها قطع نشده، خوشحال است.

محله3

بعضی از خانه‌ها حمام مستقل ندارد، شاید به همین خاطر است که موی بیشتر بچه‌ها کوتاه است؛ حتی دختران. یکی از مشکلات مردم این منطقه این است که مجبورند؛ فرزندان خود را به دبستانی مختلط بفرستند. « پسر بچه‌ها بددهن هستن، محیط برای دخترا خوب نیست. من خودم دخترمو از مدرسه آوردم بیرون، اما پدرش به بازگشتش اصرار کرد، ما هم دیگر چاره‌ای نداشتیم.» زن به این موضوع هم اشاره می‌کند که توانایی فرستادن پسر بزرگش به دبیرستان‌های نزدیک به این منطقه را ندارد، چرا که مدارس علی‌رغم اینکه باید مجانی باشند، اما هزینه‌هایی از ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان را از خانواده‌ها دریافت می‌کنند که بیشتر خانواده‌ها توان پرداخت این مبلغ را ندارند.

از دیگر مشکلات مردم این است که در صورت بروز بیماری وقتی به خانه‌های بهداشت مراجعه می‌کنند؛ دارویی برای آنها موجود نیست؛ یعنی اگر فردی در نیمه‌های شب دچار عارضه‌ای شود، باید قید خانه بهداشت را بزند؛ چراکه تجهیزاتی در آن برای حل مشکل بیمار وجود ندارد.

محله4

مردم این منطقه شغل رسمی برای تامین معاش خود ندارند، افراد عموما فاقد مهارت وتخصص و سرمایه‌گذاری هستند و به گفته ساکنان یا به طور موقت در کارخانه‌های اطراف مشغول به کارند، یا به مشاغل کاذب مثل دست‌فروشی، گل‌فروشی، فال‌فروشی و حتی تکدی‌گری، زباله دزدی، خرید وفروش مواد مخدر Drugs و مشروبات الکلی روی می‌آورند. دمای هوا نزدیک به ۴۰ درجه است، پسرک در چند قدمی مادرش بین وسایل پارک که نیمی از آنها شکسته است، بازی می‌کند؛ هر چند دقیقه به سمت مادرش خیز بر می‌دارد. «بیشتر خانواده‌ها از صبح تا شب کار می‌کنن، اگر ماشین نباشه به سختی به خونه برمی‌گردن.» زن همینطور که حرف می‌زند به پسرش اشاره می‌کند: «عاقبت بچه‌ها چی میشه؟»