مورد هجوم پیامهای رسانهای قرار گرفتهایم و شاید نتوانیم به تمامی یا حتی بیشتر آنها بپردازیم. باید از تمامی آنها % بسیار کمی را رصد کنیم. برای کمک به انجام این رصد با کمترین تلاشِ ذهنیِ ممکن، ذهن خود را روی حالت راهنمای خود کار قرار میدهیم؛ جایی که ذهنمان به طور خودکار و بدون اندیشیدن به این فرآیند تا زمانی که پیامی خاص در ذهنمان جلب توجه کند، به بررسی پیامها میپردازد. فرآیند فیلتر و جلب توجه کردن را یک نوع کد رایانهای ذهنی (1) کنترل میکند. سواد رسانهای افراد زیادی در زمینه سواد رسانهای نوشتهاند. این نوشتهها در دو ویژگی، مشترک هستند. اول اینکه رسانههای جمعی را نقد، و بر ماهیت زیانبار آنها تأکید میکنند. دوم اینکه پیشنهاد میکنند افراد در جریان رویارویی رسانهای، بسیار متفکر و مراقب باشند تا بتوانند پیامهای نادرست را به چالش بکشند و از این راه، خودشان را از آسیب محافظت کنند. در این نوشتهها، هدف سواد رسانهای این است که به مردم یادآوری کند متفکر باشند و در برابر اعمال شرکتها و پیامهای رسانهای، موضعی مخالف در پیش بگیرند. در این کتاب، به آن دیدگاه خاتمه میدهم و دیدگاهی جایگزین ارائه میکنم که بسیار متعادل است. این دیدگاه، رویکردی شخصیتر نسبت به سواد رسانهای در پیش میگیرد و راهبردهای واقعگرایانهتر و در دسترستری را برای توسعه سواد رسانهای ارائه میدهد.رسانههای جمعی کاملاً بد نیستند و آثار مثبت بسیاری نیز دارند. به تمامی اطلاعاتی بیاندیشید که از رسانهها فراگرفتهاید و به شما برای داشتن یک زندگی بهتر کمک کردهاند و نیز به تمامی لحظههای خوشی بیاندیشید که رسانهها از طریق پخش موسیقی، فیلم، نمایشهای تلویزیونی و غیره برای شما مهیا کردهاند. استدلال من این نیست که تمامی تأثیر رسانهها خوب است و رسانههای جمعی هرگز مستحق نقد نیستند، بلکه معتقدم اگر قرار است ما از سواد رسانهای برخوردار شویم، باید رویکردی متعادلتر در پیش بگیریم. همانگونه که به تحسین نکات خوب نیاز داریم، به انتقاد از نکات بد نیز نیازمندیم.دربارهی محافظت از خود در برابر آثار زیانبار رسانهای با اتکا به رویارویی آگاهانه نیز باید گفت چنین تصوری واقعبینانه نیست. تقریباً با تمامی پیامهای رسانهای در حالتی خودکار روبهرو میشویم و تنها شاید به یک درصد از آنها توجه کنیم. برای مردم، روبهرو شدن با تمام پیامهای رسانهای با آگاهی کامل ناممکن است؛ چون تعداد پیامها بسیار بیشتر از آن است که فرد بتواند چنین کاری انجام دهد. همچنین اینکه بخواهیم مردم را تشویق کنیم تا به جای یک درصد، تنها به دو درصد از پیامها توجه کنند و آنگاه انتظار پیشرفت در سواد رسانهای را داشته باشیم، باز هم تصوری اشتباه را در سر میپرورانیم. افرادی که چنین دیدگاهی را دنبال میکنند، شکست میخورند و احساس خواهند کرد که ارتقای سواد رسانهای، هدفی دور از دسترس است. در عوض، به نظر من، اگر یاد بگیریم چگونه با دیدی متفاوت به همان یک درصد از پیامهای رسانهای توجه کنیم، خواهیم آموخت که چهطور کدهای ذهنی خود را دوباره برنامهریزی کنیم. با ایجاد تغییر در کدهای ذهنی، وقتی ذهن در حالت راهنمای خودکار فعالیت کند، پردازش 99% باقی مانده نیز به گونهای دیگر به پایان خواهد رسید. به منظور آمادگی برای انجام چنین کاری، باید برخی از مؤلفههای بنیادین را یاد بگیریم. سه مؤلفهی بنیادین در سواد رسانهایسه مؤلفهی بنیادین و مهم برای سواد رسانهای عبارتند از: جایگاه شخصی، (2) ساختارهای دانش (3) و مهارتها. (4) این سه مؤلفه برای شکلدهی به مجموعهای وسیعتر از دیدگاههای شخصی درباره رسانهها، ضروری هستند. جایگاه شخصی در واقع همان توان و برنامهی شماست؛ ساختارهای دانش، مواد خام و مهارتها، ابزار شما هستند. جایگاه شخصیجایگاه شخصی شما از اهداف و انگیزهها تشکیل شده است. اهداف، مسئولیتهای پردازش اطلاعات را با تعیین اینکه چه چیزی پذیرفته و چه چیز حذف شود، شکل میدهند. هرچه آگاهی شما از اهدافتان بیشتر باشد، بیشتر میتوانید فرآیند جستوجوی اطلاعات را هدایت کنید. هرقدر انگیزهی شما برای کسب اطلاعات، قویتر باشد، تلاش بیشتری برای رسیدن به هدفتان میکنید. با وجود این، وقتی در جایگاه ضعیفی باشید (برای مثال، به دلیل ناآگاهی از اهداف خاص خود و پایین بودن انگیزه)، کنترل رسانهای را میپذیرید. به عبارت دیگر، به رسانهها این امکان را میدهید تا بر نحوهی رویارویی شما با رسانهها و پردازش اطلاعات کنترل شدیدی داشته باشند.هرچند بیشتر دربارهی این جایگاه بدانید، برای شکلدهی به این جایگاه تصمیمهای آگاهانهی بیشتری میگیرید و به عبارتی دیگر، کنترل بیشتری بر این فرآیند خواهید داشت. هرچه آگاهی شما نسبت به جایگاهتان بیشتر باشد، کنترل بیشتری بر فرآیند فراگیری و استفاده از اطلاعات خواهید داشت. هرچه بیشتر جایگاهتان را به کار گیرید، بیشتر میتوانید سواد رسانهای خود را ارتقا ببخشید. با وجود این، برخورداری از سواد رسانهای به این معنا نیست که جایگاه، همواره کاملاً به کار گرفته شده است. چنین کاری ناممکن است؛ چون هیچ کس نمیتواند به طور پیوسته به چنین درجهای از سطح تمرکز برسد. سواد رسانهای یک فرآیند است، نه یک محصول. بنابراین، برخورداری از سواد رسانهای بدین معنی است که فرد، جایگاه شخصی را هرچه بیشتر به کار گیرد (در نتیجه، زمان کمتری با بیفکری به تماشای رسانهها میپردازد) و از آن فعالانه استفاده کند.جایگاه شخصی به دو شیوه عمل میکند: آگاهانه و ناآگاهانه. زمانی که جایگاه به شیوهی آگاهانه عمل کند، شما از انتخابها آگاه میشوید و در تصمیمگیریها، خواستهی خود را اِعمال میکنید. در مقابل، زمانی که جایگاه به شیوهی ناآگاهانه عمل کند، تصمیمها خارج از آگاهی و کنترل شما گرفته میشوند. در هر دو شیوه، ساختارهای دانش شکل میگیرند و بسط داده میشوند. با وجود این، وقتی به طور آگاهانه، جایگاه خود را به کار میگیرید، بر پردازش اطلاعات و ایجاد معنی تسلط دارید، ولی در شیوهی ناآگاهانه، رسانهها، قویترین آثار خود را بر جای میگذارند. زمانی که از الگوی غالب پیروی میکنیم و در وضعیت خودکار قرار داریم، جایگاه نیز در حالت ناآگاهانه است. ساختارهای دانشساختارهای دانش، مجموعهای از اطلاعات سازماندهی شده در حافظه فرد هستند. ساختارهای دانش به خودی خود شکل نمیگیرند؛ آنها را باید با مراقبت و دقت ساخت. این ساختارها صرفاً دستهای از حقایق نیستند؛ ساختارهای دانش به واسطهی چینش دقیق تکههای اطلاعاتی در طرحی کلی شکل میگیرند. برای انجام دادن چنین کاری، ما به مجموعهای از مهارتها اتکا میکنیم. در واقع، این مهارتها نوعی ابزار هستند. این ابزارها را به کار میگیریم تا به گسترهی عظیم حقایق نفوذ کنیم. از این رو، خواهیم توانست حقایق خاصِ مورد نظر را کشف کنیم و باقی را کنار بزنیم. وقتی حقایق مورد نظر را انتخاب کردیم، آنها را به اطلاعات تبدیل میکنیم و تکههای اطلاعاتی را با دقت در مکانهای مناسب خود در ساختار قرار میدهیم. ساختار به ما کمک میکند تا الگوها را ببینیم. این الگوها نقشهای میشوند برای کمک به ما برای کسب اطلاعات بیشتر و یافتن اطلاعاتی که پیشتر در ساختار دانش ما جای گرفتهاند. اطلاعات، عنصری سازنده و مهم در ساختار دانش محسوب میشود. با این حال، تمام اطلاعات به طور یکسان برای ایجاد ساختار دانش مفید نیستند. برخی از اطلاعات نسبتاً سطحی هستند، مانند نام نمایشهای تلویزیونی یا ترانههای موسیقی عامهپسند. اگر تمام اطلاعات فرد به شناختی سطحی از اطلاعاتی نظیر ترانهی آهنگها، نام شخصیتها و هنرپیشههای سریالهای تلویزیونی و مانند آن محدود باشد، فرد سواد رسانهای چندانی ندارد؛ چون چنین اطلاعاتی تنها به پرسش «چه چیز» توجه دارند. اطلاعات مفید و کارآمد در قالب پاسخ به پرسشهای «چگونه» و «چرا» به دست میآیند. با این حال، به یاد داشته باشید که قبل از طرح پرسشهای عمیقتر درباره «چگونه و چرا»، باید چیزهایی دربارهی «چه چیز» بدانید.در گفتار روزمره، مفاهیم اطلاعات و دانش به عنوان واژههایی مترادف به کار میروند، ولی در این مبحث، آنها معنای بسیار متفاوتی از یکدیگر دارند. اطلاعات، زودگذر و تدریجی هستند، در حالی که دانش، ساختارمند و سازمانیافته است و اهمیت بیشتری دارد. اطلاعات در پیامها جای دارند، در حالی که دانش در ذهن فرد جای دارد. اطلاعات چیزی برای تفسیر کردن به شخص میدهند، حال آنکه دانش آنچه را فرد در گذشته تفسیر کرده است، منعکس میکند. اطلاعات از حقایق تشکیل شده است. همانگونه که دستهای الوار به خودی خود یک خانه نیستند، حقایق نیز به خودی خود، دانش نیستند. دانش باید ساختارمند باشد تا بافتی مناسب فراهم آورد و به موجب آن، معنا را آشکار سازد. در واقع، پیامها به عنوان مواد خام و مهارتها به عنوان ابزاری برای کار روی مواد خام هستند. این چیزی است که در خدمت تحقق هدف استخراج اطلاعات از پیامها و تبدیل آن اطلاعات به دانش عمل میکند. به عبارتی دیگر، اطلاعات را بازسازی میکند تا به ساختارهای دانش ما کمک کند. توانایی تبدیل اطلاعات به ساختار دانش یکی از ویژگیهای سواد رسانهای بالاست.هنگام بحث درباره تمایز میان اطلاعات و دانش، لازم میدانم مفاهیم اندکی را درباره ایدهی اطلاعات تعریف کنم: پیام، اطلاعات مبتنی بر حقیقت و اطلاعات اجتماعی. پیامها، ابزار انتقال اطلاعات به ما هستند. اطلاعات، محتوای آن پیامهاست. پیامها در رسانههای متفاوت بسیاری مانند تلویزیون، رادیو، لوحهای فشرده، بازیهای ویدیویی، کتابها، روزنامهها، مجلهها، تارنماها، گفتوگوها، سخنرانیها، همنشینیها، نشانههای درون خیابان، برچسبهای محصولاتی که میخریم و مانند اینها ارائه میشوند. آنها میتوانند بزرگ (مانند کل فیلمهای هالیوودی) یا کوچک (مانند سخن یکی از شخصیتها در فیلم) باشند.پیامها از دو نوع اطلاعات تشکیل شدهاند: اطلاعات مبتنی بر حقیقت و اطلاعات اجتماعی. حقیقت چیزی خام، پردازش نشده و مستقل از متن است. برای مثال، وقتی شما اخبار تماشا میکنید و پیامهایی را درباره تروریسم میشنوید، آن پیامها از حقایقی تشکیل شدهاند نظیر اینکه: «مرکز تجارت جهانی در شهر نیویورک در 11 سپتامبر 2001 نابود شد. در آن روز، ایالات متحده، جنگ با تروریسم را اعلام کرد. فرد مظنون به طرحریزی حمله به مرکز تجارت جهانی، اسامه بن لادن معرفی شد.» این اظهارات، حقایق هستند. حقایق از اطلاعات جدا هستند، مانند اسامی (نامهای مردم، مکانها، شخصیتها و شبیه آن)، تعاریف اصطلاحات، قاعدهها، فهرستها و امثال آن.اطلاعات اجتماعی، اعتقادات و باورهای پذیرفته شدهای هستند که همانند اطلاعات مبتنی بر حقیقت نمیتوان آنها را از سوی مسئولان تأیید کرد. نمیتوان گفت که اطلاعات اجتماعی، ارزش یا واقعیت کمتری برای مردم دارند. اطلاعات اجتماعی از تکنیکهایی تشکیل شدهاند که مردم، آنها را از مشاهدهی تعاملات و کنشهای متقابل اجتماعی یاد میگیرند. نمونههایی از اطلاعات اجتماعی عبارتند از: قاعده و ضوابط مربوط به شیوهی لباس پوشیدن، صحبت کردن، و رفتاری که با انجام دادن آنها، جذاب، باهوش، ورزش کار و مانند آن، به نظر میرسیم.برای کسب سواد رسانهای، باید ساختارهای دانش خود را در پنج حوزه تقویت کنیم: آثار رسانهای، محتوای رسانهای، صنایع رسانهای، جهان واقعی و خویشتن. با بسط دانش خود در این پنج زمینه، فعالیتهای پردازشی – اطلاعاتی را با آگاهی بیشتری انجام میدهیم و برای جستوجوی اطلاعات، استفاده از اطلاعات و درک معنای آن اطلاعات، تصمیمهای بهتری خواهیم گرفت؛ تصمیمهایی که در راستای رسیدن به اهداف، مفید هستند. اطلاعاتی که این آگاهی را میسر میسازند، در ساختارهای دانش قرار دارند.افرادی که تجربهی وسیعتری از دنیای واقعی داشته باشند، اساس و پایهی محکمتری برای درک و تجزیه و تحلیل پیامهای رسانهای در اختیار دارند. برای مثال، کسانی که در فعالیتهای انتخاباتی شرکت داشتهاند، در مقایسه با اشخاصی که هیچگونه فعالیتی در این زمینه نداشتهاند، تحلیل و درک عمیقتری از پوشش رسانهای فعالیتهای سیاسی ارائه میدهند. ورزشکاران در مقایسه با افرادی که به طور فیزیکی، خود را درگیر چالشهای ورزشی نکردهاند، ارزیابی عمیقتری از فعالیتهای ورزشی ارائه میدهند. افرادی که از دامنهی گستردهای از روابط و تجربههای خانوادگی بهره میگیرند، درک بسیار بهتری از تصاویر رسانهای دارند و واکنشهای عاطفی عمیقتری به این تصاویر نشان میدهند.با استفاده از بافتی که ساختارهای دانش فراهم آوردهاند، درک بهتری از پیامهای رسانهای جدید به دست میآوریم. هرچه ساختارهای دانش ما وسیعتر باشد، با اعتماد بیشتری، معنای گستردهی متنوع پیامها را جستوجو میکنیم. برای مثال، ممکن است ساختارهای دانش شما درباره یک سریال تلویزیونی خاص بسیار پیشرفته و عظیم باشند. شاید نام تمامی هنرپیشههای آن نمایش تلویزیونی را بدانید. امکان دارد همه چیزهایی را که در تمام قسمتها برای آن هنرپیشهها اتفاق افتاده است، را بدانید. حتی ممکن است نام و سابقهی بازیگرانی را نیز بدانید که نقشها را بازی میکنند. اگر شما تمام این اطلاعات را خوب سازماندهی کنید، خواهید توانست هر کدام از آنها را در هر لحظه فرابخوانید؛ شما ساختارهای دانش بسیار پیشرفتهای دربارهی آن سریال تلویزیونی دارید. آیا میتوان مدعی شد که شما از سواد رسانهای برخوردارید؟ درون گوشه کوچکی از رسانههای جهان، جایی که آن نمایش تلویزیونی در آن وجود دارد، شما قرار دارید. با این حال، اگر این تنها ساختار دانشی باشد که بسط دادهاید، باید گفت درک اندکی از محتوای تولیدی دیگر رسانهها در اختیار دارید. بر همین اساس، شناخت گرایشهای مالکان و گردانندگان رسانهها، چگونگی توسعه رسانهها در طول زمان، چرایی تکرار برخی از مطالب خاص در حالی که دستهای دیگر از مطالب هرگز دیده نمیشوند و تأثیرات این مطالب رسانهای، برای شما دشوار خواهد بود. با در اختیار داشتن ساختارهای دانش گسترده و پیشرفته، خواهید توانست گسترهی وسیع مسائل مربوط به رسانهها را درک کنید و در نتیجه، «تصویر بزرگی» را ببینید که نشان میدهد چرا رسانهها مسیر کنونی را در پیش گرفتهاند.مهارت هامهارتها، ابزارهایی هستند که فرد از طریق تکرار و تمرین، آنها را ارتقاء میدهد. آنها مانند عضلات هستند؛ هرچه بیشتر آنها را تمرین دهید، قویتر میشوند. بدون تمرین، مهارتها ضعیف میشوند.مهارتهایی که بیشترین ارتباط را با سواد رسانهای دارند، عبارتند از: تجزیه و تحلیل، (5) ارزیابی، (6) طبقهبندی، (7) استقرا، (8) استنتاج، (9) ترکیب (10) و انتزاع. (11) (نک: جدول 1) این مهارتها تنها منحصر به کارهای سواد رسانهای نیستند؛ بلکه در تمام فعالیتهای روزمرهی خود در زندگی از آنها بهره میگیریم. همه ما در هر یک از این مهارتها، سطحی از توانایی را در اختیار داریم. از این رو، چالش سواد رسانهای، کسب این مهارتها نیست، بلکه چالش ما این است که در استفاده از هر یک از این مهارتها هنگام رویارویی با پیامهای رسانهای بهتر عمل کنیم. در ادامه، هر یک از این مهارتها را تعریف میکنم و شیوهی به کارگیری آنها در بافت سواد رسانهای را نشان خواهم داد.تصویر 1: هفت مهارت سواد رسانهایتجزیه و تحلیل: بخشبندی پیام به اجزا و مبانی معنیدارارزیابی: برآورد ارزش هر یک از اجزاء؛ عمل برآورد از طریق مقایسهی عناصر پیام با معیارهای در دسترس صورت میپذیرد.طبقهبندی: تعیین عناصری که از برخی جهات مشابه هستند؛ تعیین چگونگی تفاوت گروهی از اجزا با گروههای دیگر.استقرا: استنباط الگوها از روی مجموعه کوچکی از عناصر، سپس تعمیم نمونه به تمامی عناصر موجود در مجموعه.استنتاج: به کارگیری اصول کلی برای تشریح جزئیات.ترکیب: تلفیق اجزاء و رسیدن به ساختاری جدید.انتزاع: ارائهی توصیفی خلاصه، واضح و دقیق برای فهم و دریافت ماهیت پیام در شماری اندک از کلمات در مقایسه با پیام اصلی.تجزیه و تحلیل، یعنی بخشبندی پیامها به اجزا و مبانی معنیدار. تا زمانی که ما با پیامهای رسانهای روبهرو میشویم، میتوانیم این پیامها را به سادگی از روی ظاهر بپذیریم یا از طریق بخشبندی آنها به مبانی و اجزای اصلی و بررسی ترکیب و تلفیق اجزایی که آن پیام را تشکیل دادهاند، به درک عمیقتری نسبت به پیام برسیم. برای مثال، در مورد یک مطلب خبری، میتوانیم آنچه را که یک روزنامهنگار به ما میگوید، بپذیریم یا اینکه مطلب را از نظر جامعیت تحلیل کنیم. به عبارت دیگر، میتوانیم مطلب را به اینکه چه کسی، چه چیز، چه زمانی، کجا، چرا و چگونه تعیین کرده است، هر چند مطلب کامل یا ناقص باشد، بخشبندی کنیم.ارزیابی، برآوردی از ارزش هر یک از اجزا به دست میدهد. این برآورد از طریق مقایسه یک بخش پیام با برخی معیارها به دست میآید. وقتی در پیامهای رسانهای با نظر کارشناسان روبهرو میشویم، میتوانیم صرفاً آنها را به خاطر بسپاریم و از آنِ خود سازیم، یا اینکه اجزای اطلاعاتی در پیام را با معیارهای خود مقایسه کنیم. اگر آن اجزاء با معیارهای ما متناسب یا از آنها فراتر بودند، نتیجه میگیریم که پیام خوب است، ولی اگر اجزاء به معیارهای ما نرسند، آنها را ناپذیرفتنی قلمداد میکنیم.شواهد بسیاری وجود دارد مبنی بر اینکه افراد نظرهای دریافتی از پیامهای رسانهای را بدون ارزیابی با معیارهای شخصی میپذیرند. نمونهای از این نگرش، نظری است که اخیراً در ایالات متحده شایع شده است و آن عبارت است از بیکفایتی نظام آموزشی در این کشور. عمدهترین دلیل این بیکفایتی آن است که کودکان زمان زیادی را به رسانهها به ویژه تلویزیون اختصاص میدهند. مطالب رسانهای متعددی چنین دیدگاهی را ارائه میدهند. سومین مطالعهی بینالمللی ریاضیات و علوم، نمونهای از این دست است؛ آزمونی که با بررسی دانشآموزان کلاس هشتم در 41 کشور نشان داد که دانشآموزان امریکایی رتبه بیست و هشتم در ریاضی و هفدهم در علوم را در بین دانشآموزان دیگر کشورها در اختیار دارند. ("The Learning Lag", 1996)در ارزیابی ملی پیشرفت آموزشی (12) سال 1998 که گروهی تعیین شده از سوی کنگره امریکا اجرا کردند، چنین گزارش شد که یک سوم از دانشآموزان سال آخر دبیرستان، حتی درکی ساده از شیوهی عملکرد دولت امریکا ندارند و تنها 26% از آنها برای انتخاب گزینههای منطقی و معقول در انتخابات، درکی خوب از حقوق مدنی دارند. (McQeen,1999) ارزیابی ملی پیشرفت آموزشی گزارش کرد که تنها در حدود یک چهارم از کودکان دبستانی امریکایی استاندارد مهارتی در زمینهی نوشتن را کسب کردهاند. (Wildvasky,1999) چنین گزارشهایی، والدین بسیار دلسوز و جدّی را به سمت پذیرش این دیدگاه سوق میدهند که تماشای تلویزیون برای کودکان خردسال، چیز بدی است. آنها معتقدند که تلویزیون موجب تنبلی ذهن کودکان میشود و خلاقیت آنها را کاهش میدهد و آنها را به سوی اعمالی سرگرم کننده و رخوتانگیز میکشاند. اگر چنین چیزی رخ دهد، کودکان برای موفقیت ارزشی قائل نمیشوند و در مدرسه عملکرد خوبی نخواهند داشت. چنین اعتقادی اشتباه است؛ چون به موجب این دیدگاه، رسانهها، مقصر اصلی عملکرد علمی ضعیف شناخته میشوند، نه کودکان یا والدین. این نظر همچنین تنها بر اثرگذاری منفی رسانهها تمرکز میکند و هیچ اعتباری برای اثرگذاری مثبت بالقوه آنها قائل نمیشود. با وجود این، وقتی شواهد مطالعاتی را با دقت بررسی کنیم، درخواهیم یافت که معمولاً یافتههای گزارش شده اشتباه هستند و با دقت بیشتر مشخص میشود که آثار متعددی به طور همزمان اتفاق میافتد. برای مثال، معمولاً یافتهها میان تماشای تلویزیون و موفقیت علمی، رابطهای منفی را ترسیم میکنند. حجم زیادی از تحقیقات چنین نتیجهای را ارائه میدهند. آنچه این نوع نتیجهگیری را اشتباه میکند، این است که این رابطه با عاملی دیگر بهتر توضیح داده میشود: ضریب هوشی. موفقیت تحصیلی به صورتی چشمگیر با ضریب هوشی رابطه دارد. همچنین کودکانی که بهرهی هوشی پایینی دارند، بیشتر تلویزیون تماشا میکنند. بنابراین، ضریب هوشی، موفقیت پایینتر و تماشای بیشتر تلویزیون را توجیه میکند. تحلیلهای تحقیقاتی که ضریب هوشی کودکان را در نظر میگیرند، در مییابند که روی هم رفته رابطهای منفی وجود ندارد؛ در عوض، به الگویی بسیار جذابتر میرسند. تا زمانی که میزان تماشای تلویزیون در طول هفته از 30 ساعت تجاوز نکرده باشد، رابطهی منفی رخ نمیدهد. هرچه ساعتهای تماشای تلویزیون از 30 ساعت فراتر رود، موفقیت تحصیلی دانشآموزان کاهش مییابد و اثرگذاری رسانهای قدرتمندتر میشود. به عبارت دیگر، افت موفقیتهای تحصیلی زمانی آغاز میشود که تماشای تلویزیون، جای زمان مطالعه و خواب را بگیرد. البته برای کسانی که کمتر از 30 ساعت در هفته تلویزیون تماشا میکنند، این تأثیر منفی وجود ندارد. در واقع، در پایینترین سطوح تماشای تلویزیون، عملاً تأثیرات مثبتی وجود دارد. به عبارتی دیگر، کودکانی که اصلاً تلویزیون نمیبینند یا تنها چند ساعت را در هفته به تماشای تلویزوین اختصاص میدهند، در مقایسه با کودکانی که حدود 12 تا 15 ساعت در هفته تلویزیون تماشا میکنند، کمتر موفق هستند. بنابراین، الگوی به دست آمده بدین قرار است: کودکان محروم از منبع اطلاعاتی تلویزیون، در مقایسه با کودکانی که زمان معقولی را به تماشای تلویزیون اختصاص میدهند، از نظر تحصیلی به موفقیت کمتری میرسند. با وجود این، زمانی که کودکان پا را از اندازه مجاز فراتر بگذارند و میزان تماشای تلویزیون آنها زمان مورد نیاز برای مطالعهشان را اشغال کند، عملکرد تحصیلی آنها افت میکند. در پاسخ به این پرسش که «تماشای تلویزیون چه تأثیری بر عملکرد تحصیلی کودکان دارند؟» میتوان این جملهی معروف و ساده را گفت: تأثیر منفی بر جای میگذارد. اکنون خواهید دید که این پاسخ، بسیار ساده و در واقع، سادهلوحانه است. این پاسخ، گمراه کننده نیز هست؛ چون این اعتقاد محدود را تقویت میکند که اثرگذاری رسانهای، منفی و دو قطبی است و رسانهها را باید سرزنش کرد.دلیل اینکه این اعتقادات اشتباه مانند یک دام خطرناک عمل میکنند، این است که چنین عقایدی، خود را تقویت میکنند. به عبارتی دیگر، وقتی افراد به طور مداوم در معرض اطلاعات اشتباه قرار میگیرند، از صحت عقاید اشتباه خود اطمینان بیشتری مییابند. برای به چالش کشیدن این عقاید نیز انگیزهی بسیار کمتری خواهند داشت. وقتی شخصی به این افراد یادآور میشود که بنیان عقاید آنها اشتباه است، این نقد را نمیپذیرند؛ چون نسبت به صحت آن اطمینان زیادی دارند. پس با گذر زمان، نه تنها احتمال بررسی عقاید از سوی چنین افرادی کاهش مییابد، بلکه عقاید دیگری را نیز که احتمال صحت آن میرود، برنمیتابند.طبقهبندی، تعیین عناصری است که از برخی جنبهها مشابه هستند؛ تعیین چگونگی تفاوت یک گروه از اجزاء با گروهی دیگر. نکته اساسی برای پیشبرد هرچه بهتر چنین کاری، تعیین قانونی برای طبقهبندی است. رسانهها به ما میگویند که قوانین طبقهبندی کدامند. بنابراین، اگر این قوانین را بپذیریم، سرانجام به گروههایی میرسیم که رسانهها برای استفادهی ما تعیین کردهاند. با این حال، اگر برای تعیین بهترین قوانین طبقهبندی که به ساماندهی ادراک ما از جهان پیرامون کمک میکنند، تلاش کنیم، در نهایت به گروههایی خواهیم رسید که برای ما پرمعنایند و ارزش بسیاری دارند.استقرا، یعنی رسیدن به الگویی از روی مجموعه کوچکی از عناصر و سپس تعمیم دادن این الگو به تمامی عناصر در مجموعهای بزرگتر. وقتی نتیجه نظرسنجی افکار عمومی را بررسی کنیم، درخواهیم یافت که افراد بسیاری برای پی بردن به الگوهایی درباره زندگی واقعی، از عناصر موجود در مطالب رسانهای استفاده میکنند و این موضوع موجب شکلگیری عقایدی اشتباه درباره زندگی واقعی میشود. برای مثال، وقتی از مردم امریکا دربارهی مراقبت بهداشتی پرسیده میشود، 90% بزرگسالان معتقدند نظام سلامت در شرایط بحرانی قرار دارد. این چیزی است که بیشتر مطالب خبری و صاحبنظران به عموم میگویند. با این وصف، زمانی که از مردم دربارهی مراقبت بهداشتی خودشان پرسش شود، تقریباً 90% احساس میکنند که مراقبت بهداشتی آنها از کیفیت خوبی برخوردار است. حدود 63% تصور میکنند که پزشکان دیگر افراد، علاقهی زیادی به پولدار شدن دارند، این در حالی است که تنها 20% معتقدند پزشک خودشان به درآمد بیشتر علاقه دارد. افراد برای انتخاب الگوهای ادراکی خود از دنیای واقعی از مؤلفههای موجود در پیامهای رسانهای استفاده میکنند. این عده عقاید نادرست را میپذیرند؛ چون هنگام درک یک الگو به تجربهی زندگی واقعی خود توجه نمیکنند. این یعنی بهرهگیری نامناسب از مهارت استقرا و مؤلفههای موجود در زندگی واقعی خود و در عوض، اتکا به مؤلفههای موجود در پیامهای رسانهای برای پی بردن به یک الگو. این استفاهی نادرست از استقرا در دیگر عقاید نیز آشکار میشود. برای مثال، در نظرسنجی افکار عمومی دربارهی جرم، تنها 17% از مردم معقدند که در اجتماع خودشان، جرم، مسئله و معضلی بزرگ است، در حالی که به اعتقاد 83% از مردم امریکا، جرم و جنایت، یکی از معضلات بزرگ جامعه است. (Whitman & Loftus, 1996) علت چنین پنداری این است که بیشتر مردم، جرم را در زندگی خود تجربه نکردهاند. از این رو، تصور نمیکنند که جرم و حنایت در محل زندگی آنها معضلی جدّی باشد. با این حال، آنها متقاعد شدهاند که جرم و حنایت در جامعه، معضلی بزرگ است. جامعه از کجا به چنین نظری میرسد؟ از تمرکز زیاد رسانهها بر مسائل مربوط به انحرافهای اجتماعی در اخبار. همچنین رسانههای خبری ترجیح میدهند رخدادها و وقایع جنجالی را به جای رویدادهای معمولی و رایج عرضه کنند. بنابراین، در گزارشهای مربوط به جرم و جنایت معمولاً جرایم خشونتآمیز مطرح میشوند. تماشای اخبار عصرگاهی که جرم و خشونت در آن برجسته شده است، ما را به این استنباط سوق میدهد که احتمالاً آمار جرم و جنایت بسیار بالاست و بیشتر این جرایم نیز خشونتآمیز هستند. در واقع، کمتر از 20% از تمامی جرایم، خشونتآمیز هستند. بیش از 80% از تمای جرایم، جرایم مالی هستند که حتی هیچگونه قربانی نیز در میان نیست. (ادارهی آمار ایالات متحده، 2000) علاوه بر این، آمار جرم و جنایت در این کشور از اواسط دههی 1980 کاهش یافته است و هنوز تعداد خیلی کمی از مردم از این کاهش آگاه هستند. (Whitman & Loftus,1996) در عوض، بیشتر افراد معتقدند که جرم و جنایت خشونتآمیز در حال افزایش است؛ چون به طور مستمر، مطالب خشونتآمیز و تصاویر خونین و جنایتآمیز را در رسانهها میبینند. رویدادهای جنجالی، بنیان نظرها و عقاید ایشان را شکل دادهاند و چنین اطلاعاتی برای پی بردن به تصویری صحیح از وضعیت جرم و جنایت در جامعه، بنیانی کارآمد فراهم نمیآورد. در مورد نظام آموزشی ایالات متحده نیز 64% از مردم به مدارس این کشور نمرهی «ج» یا «د» میدهند، با این حال، 66% به مدارس عمومی محل سکونت خود نمرهی «الف» و «ب» میدهند. درباره دین نیز 65% معتقدند دین نفوذ خود را در زندگی مردم امریکا از دست داده است، در حالی که 62% میگویند نفوذ دین در زندگی شخصی خودشان در حال افزایش است. دربارهی مسئولیت نیز به اعتقاد 90% از مردم امریکا، مشکل عمدهی جامعه این است که افراد تعهدات خود را در زندگی انجام نمیدهند، حال آنکه بیش از 75% از همین عده معتقدند به تعهدات خود در قبال خانواده، کودکان و کافرمایانشان پایبند هستند. نزدیک به نیمی از جمعیت امریکا معتقدند دستیابی به رؤیای امریکایی (13) برای بیشتر خانوادهها ناممکن است؛ در حالی که 63% اعتقاد دارند به رؤیایی امریکایی رسیدهاند یا به آن نزدیک هستند. 40% تا 50% فکر میکنند که کشور در حال حاضر در جهت اشتباه حرکت میکند، ولی 88% از امریکاییها معتقدند زندگی و خانوادهی آنها در مسیری صحیح جریان دارد. (Whitman,1996)استنتاج، یعنی استفاده از اصول کلی برای توضیح جزئیات. هنگامی که اصول کلی نادرست و اشتباه داشته باشیم، برای توضیح رخدادها و اتفاقهای خاص، روشی نادرست و اشتباه را در پیش خواهیم گرفت. یکی از اصول کلی که بیشتر افراد آن را دربارهی رسانهها به ویژه تلویزیون، درست میپندارند، این است که رسانهها تأثیر منفی و بسیار نیرومندی بر سایرین دارند. آنها درباره اینکه رسانهها سبب بروز رفتار خشونتآمیز در بین مردم میشوند، دیدگاهی واقعبینانه دارند. برخی معتقدند که اگر اجازه دهیم اطلاعیههای خدمات عمومی (14) در تلویزیون، استفاده از کاندوم را آموزش دهند، کودکان استفاده از کاندوم را مجاز و حتی آن را چیز خوبی برای داشتن رابطه جنسی میدانند. این تصور آشکارا اغراقآمیز است. ضمناً مردم نفوذ رسانهها بر خودشان را دستکم میگیرند. وقتی از آنها پرسیده شود که آیا رسانهها تأثیری بر شخص آنها دارند یا خیر، پاسخ 88% از آنها منفی است. این افراد بر این باورند که رسانهها شبکههای اولیهی تفریح و سرگرمیاند و بنابراین، هیچ اثر منفی برای آنها در پی ندارند. افرادی که این عقیده را پذیرفتهاند، چنین ادعا میکنند که هزاران ساعت نمایشهای خشونتآمیز و جنایی تماشا کردهاند، ولی هرگز به کسی آسیب نرسانده یا به بانکی دستبرد نزدهاند. ممکن است چنین استدلالی درست باشد، ولی به طور کامل از ادعای اثرناپذیری از رسانهها حمایت نمیکند. این استدلال بر این فرض اشتباه استوار است که رسانهها تنها آثار رفتاری، منفی و پر سر و صدایی در پی دارند که شناسایی آنها کار آسانی است. با این حال، گونههای متعددی از آثار رسانهای وجود دارند؛ نظیر القای این تصور اشتباه درباره جرم و جنایت به مردم که برخلاف آنچه به نظر میرسد، جرم و جنایت یکی از جدّیترین معضلات اجتماعی است یا اینکه بیشتر جرایم، خشونتآمیز هستند.ترکیب، یعنی تلفیق و گردآوری عناصر در ساختاری جدید. این مهارتی اولیه است که ما هنگام ایجاد ساختارهای دانش از آن استفاده میکنیم. همانطور که اطلاعات جدید را دریافت میکنیم، باید آنها را تجزیه و تحلیل کنیم یا آنها را به اجزای مفید و کارآمد تقسیم کنیم. سپس اجزا را از منظر میزان کارآیی، اعتبار و جذابیت ارزیابی میکنیم. اجزایی که مثبت ارزیابی شدند، در کنار مؤلفههای موجود در ساختارهای دانش ما جای میگیرند. چنین کاری بیشتر مستلزم ایجاد گروههای جدید و جستوجوی الگوهای تازه از سوی ماست. بدین ترتیب، فرآیند ترکیب با استفاده از پیامهای رسانههای جدید، ساختارهای دانش موجود را دوباره تنظیم، پالایش و به روزرسانی میکند.انتزاع، ارائهی توصیفی خلاصه، شفاف و دقیق برای فهم و دریافت ماهیت پیام در شماری اندک از کلمات در مقایسه با پیام اصلی است. بنابراین، هنگامی که ما در حال توصیف یک پیام رسانهای برای شخص دیگری هستیم یا پیام را در ذهن خودمان بررسی میکنیم، از مهارت انتزاع استفاده میکنیم. نکته کلیدی در استفاده از این مهارت آن است که بتوانیم به خوبی، «تصویر بزرگ» یا ایدهی اصلی پیام رسانهای را در کمترین واژگان ممکن بگنجانیم. تعریف سواد رسانهایاکنون که اصول مقدماتی سواد رسانهای را با برجسته ساختن مؤلفههای سهگانهی آن تعیین کردیم، زمان آن رسیده است که تعریفی رسمی از آن ارائه دهیم. سواد رسانهای، مجموعهای از دیدگاههاست؛ دیدگاههایی که ما در برخوردهای رسانهای خود به منظور تفسیر معانی پیامهای دریافتی به طور فعالانه از آنها بهره میگیریم. ساختارهای دانش، دیدگاههای ما را شکل میدهند. برای ایجاد ساختارهای دانش به ابزار و مواد اولیه، نیاز داریم. این ابزارها، مهارتهای ما هستند. مواد اولیه، اطلاعاتی است که از رسانهها و از دنیای واقعی دریافت میکنیم. استفاده فعالانه بدین معنی است که ما از پیامها آگاه هستیم و آگاهانه با آنها تعامل داریم.دیدگاه چیست؟ اجازه دهید این را با یک قیاس نشان دهم. فرض کنید که میخواهید چیزهایی دربارهی زمین بیاموزید. شما میتوانید برجی به بلندی صد متر بسازید و تا نوک آن بالا بروید. این برج، دیدگاهی برای نگریستن به زمین برای شما فراهم میآورد. چنین سازهای به شما چشمانداز خوبی میدهد که درختان آن را مسدود نکرده است و میتوانید چندین مایل در هر جهت را زیر نظر داشته باشید. اگر برج شما در جنگل قرار داشته باشد، چنین نتیجه میگیرید که زمین با درختان پوشیده شده است. اگر برج شما در مجاورت حومهی شهر باشد، نتیجه میگیرید که زمین با خانهها، جادهها و مراکز خرید پوشیده شده است. اگر برج شما در داخل ورزشگاه نیواورلینز سوپردام قرار داشته باشد، نتیجهگیری شما کاملاً متفاوت خواهد بود. هر یک از این دیدگاهها، بر روی زمین، مجموعهای بسیار متفاوت از دریافتها و برداشتها را در اختیار شما میگذارد. هیچکدام از این دیدگاهها بهتر از دیگر دیدگاهها نیست. کلید درک زمین، ساخت تعداد زیادی از این برجهاست، به گونهای که برای وسعت بخشیدن به درکتان از زمین، دیدگاههای مختلفی در اختیار داشته باشید و البته نیاز نیست همهی این برجها صد متر ارتفاع داشته باشند. برخی از آنها باید بسیار کوتاه باشند تا بتوانید چیزی را ببینید که میان چمنهای علفزار اتفاق میافتد. برجهای دیگر باید صدها مایل دورتر از سطح زمین باشند، به گونهای که بتوانید کروی بودن زمین و جریانهای آب و هوایی پیرامون سیارهی زمین را تشخیص دهید.برای توضیح بیشتر سواد رسانهای، ضروری است دو مورد از مهمترین ویژگیهای سواد رسانهای شرح داده شوند. نخست اینکه سواد رسانهای، مفهومی چند بعدی با وجوهی بسیار جذاب است. بنابراین، برای ارزیابی و شناسایی تمام جنبههای سواد رسانهای باید آن را از دیدگاههای متفاوت و متعددی بررسی کرد. دوم اینکه سواد رسانهای، یک پیوستار است، نه یک مقوله.سواد رسانهای چند بعدی است. هنگامی که به اطلاعات میاندیشیم، به طور معمول، مجموعهای از حقایق و موارد اخذ شده از کتاب درسی، روزنامه، مجله یا مقاله را در نظر میآوریم. این تنها یک نوع از اطلاعات است؛ اطلاعات شناختی. سواد رسانهای ما را به کسب اطلاعات و ایجاد دانشی فراتر از بعد شناختی ملزم میکند. پس باید اطلاعات را از ابعاد عاطفی، زیباییشناختی و اخلاقی نیز در نظر گرفت. هر کدام از این چهار بُعد بر حوزههای مختلفی از درک تمرکز میکنند. حوزهی شناختی به اطلاعات مبتنی بر حقیقت اشاره دارد؛ اطلاعاتی نظیر تاریخها، نامها، تعریفها و امثال اینها. اطلاعات شناختی همان چیزی است که در مغز قرار دارد. حوزهی عاطفی حاوی اطلاعاتی در مورد احساسات است، مانند عشق، نفرت، خشم، شادی و حس سرخوردگی. اطلاعات عاطفی را در احساسات قلبی در زمان شادی، لحظههای ترس یا شرم باید جستوجو کرد. برخی افراد هنگام رویارویی رسانهای، توانایی اندکی برای تجربهی احساسات دارند؛ در حالی که برخی دیگر نسبت به نشانههای محرکِ زمینههای عاطفی مختلف، بسیار حساس هستند. برای مثال، همه ما میتوانیم خشم، ترس، شهوت، نفرت، و دیگر احساسات قوی را درک کنیم. تولیدکنندگان، نشانههایی را برای این عوامل ذهنی به کار میگیرند که به راحتی قابل تشخیص هستند. بنابراین، برای دریافت و درک آنها نیاز نیست از سواد بالایی برخوردار باشیم. برخی از ما در دریافت احساسات ظریفتر نظیر تردید، سردرگمی، احتیاط و غیره، عملکرد بهتری نسبت به دیگران داریم. ساختن پیامهایی دربارهی این احساسات، مهارت تولیدی بیشتری را از سوی نویسندگان، کارگردانان و بازیگران میطلبد. درک و دریافت دقیق این احساسات ظریف نیز مستلزم سواد بالای مخاطبان است.حوزهی زیباییشناختی شامل اطلاعاتی در مورد چگونگی تولید پیام است. این اطلاعات، اساس و بنیانی برای قضاوت دربارهی آثار نویسندگان، عکاسان، هنرپیشگان، رقاصان، طراحان، خوانندگان، موسیقیدانان، آهنگسازان، کارگردانان و دیگر هنرمندان فراهم میآورد. همچنین کمک میکند تا در مورد دیگر فعالیتهای خلاقانه نظیر تدوین، نورپردازی، طراحی صحنه، طراحی لباس، ضبط صدا، چیدمان و مانند آن نیز قضاوت کنیم. این مهارتِ ادراکی نزد برخی از اندیشمندان اهمیت بسزایی دارد. (Messaris,1994;Silverblatt,1995;Wulff, 1997) برای مثال، مزاریس (1994) معتقد است که بینندگان برای برخورداری از سواد بصری باید از خلاقیتهای هنری و دست کاریهای بصری آگاه شوند. به عبارت دیگر، وی معتقد است که مخاطب باید از فرآیندهای معناسازی از طریق رسانههای بصری آگاه باشد. چیزی که از بینندگان ماهر انتظار میرود، این است که نسبت به نقش خود در مقام مفسر آگاهی داشته باشند. چنین درکی، توانایی تشخیص نیرنگ (در رفتار روی صحنه و تدوین) و شناسایی مؤلفههای حضور مؤلف (سبک تهیه کننده / کارگردان) را شامل میشود.اطلاعات زیباییشناختی چیزی است که در چشمها و گوشهای ما جای دارد. برخی از ما گوش خوبی برای گفتوگو یا آهنگسازی داریم. برخی از ما چشم خوبی برای نورپردازی و ترکیببندی برای عکاسی داریم. هر چه اطلاعات حوزهی زیباییشناختی ما بیشتر باشد، خواهیم توانست میان یک هنرپیشهی بزرگ و بسیار خوب، میان یک موسیقی عالی و عامهپسند، میان یک کار خوب و بهترین کار یک کارگردان، میان هنر و چیزهای ساختگی، تمایز بهتری قائل شویم.حوزهی اخلاقی، اطلاعات مربوط به ارزشها را دربرمیگیرد. اطلاعات اخلاقی را چیزی در نظر بگیرد که در وجدان یا روح شما قرار دارد. این نوع از اطلاعات، اساس و بنیانی برای قضاوت در مورد درستی و نادرستی فراهم میآورد. هنگامی که شاهد تصمیمگیری یک شخصیت داستانی هستیم، از بعد اخلاقی دربارهی او قضاوت میکنیم. به عبارت دیگر، قضاوت ما دربارهی خوبی یا بدی یک شخصیت است. هرچه اطلاعات اخلاقی ما دقیقتر و شفافتر باشد، با دقت بیشتری، ارزشهای نهفته در پیامهای رسانهای را تشخیص میدهیم و قضاوت ما درباره این ارزشها، منطقیتر و پیچیدهتر خواهد بود. درک مناسب مضامین اخلاقی مستلزم دستیابی به سطوح بالایی از سواد رسانهای است. برای آنکه بتوان در جریان معناسازی، سطح روایی کلان را در نظر داشت، باید گذشتهی تکتک شخصیتها را در نظر گرفت. شما میتوانید شخصیتها را از رفتار آنها جدا کنید. شاید از شخصیتی خاص خوشتان نیاید، ولی برخی از رفتارهای وی را به خاطر همخوانی با ارزشهاتان بپسندید. دید خود را به نظر تنها یک شخصیت محدود نمیکنید و میکوشید با شخصیتهای متعددی همدلی کنید و به طور غیرمستقیم، پیآمدهای رفتار آنها را در جریان روایت داستان تجربه کنید.دیدگاه سواد رسانهای شما باید اطلاعات این چهار حوزه را دربر بگیرد. برای مثال، ممکن است هنگام تماشای فیلم، دیدی بسیار تحلیلی داشته باشید و به اطلاعات زیادی درباره تاریخچهی ژانر فیلم، نظر کارگردان و درونمایهی اصلی اشاره کنید. با این حال، اگر نتوانید واکنشی عاطفی نشان دهید، میتوان گفت صرفاً یک فعالیت خشک و بیروح آموزشی را انجام دادهاید.سواد رسانهای یک پیوستار است، نه یک مقوله. سواد رسانهای مقولهای نیست – مانند یک جعبه – که یا درون آن باشید یا خارج از آن. برای مثال، یا شما فارغالتحصیل دبیرستان هستید یا نیستید؛ یا شما شهروند امریکا هستید یا نیستید. در مقابل، بهترین تعبیری که از سواد رسانهای میتوان ارائه داد، پیوستار بودن آن است؛ مانند دماسنجی که در آن درجهبندی وجود دارد.@همهی ما جایگاهی را روی این پیوستار اشغال کرده ایم. هیچ نقطهی صفری وجود ندارد که بر پایهی آن بتوان مدعی شد شخصی از نظر سواد رسانهای کاملاً بیسواد است؛ برای طرح این ادعا نیز که شخصی از نظر سواد رسانهای کاملاً باسواد است، نقطهی پایانی وجود ندارد. همواره جا برای پیشرفت روی این پیوستار وجود دارد. افراد براساس توان دیدگاه کلیشان درباره رسانهها، در طول این پیوستار قرار میگیرند. کمیت و کیفیت ساختارهای دانش، قدرت دیدگاه فرد را مشخص میکنند. کیفیت ساختارهای دانش نیز بر مهارتها و تجربههای فرد استوار است. از آنجا که اساساً مهارت و تجربههای افراد با یکدیگر بسیار متفاوت است، کمیت و کیفیت ساختارهای دانش آنها نیز با هم متفاوت است. از این رو، از نظر سواد رسانهای، در بین مردم تنوع بسیار زیادی وجود دارد.افرادی که در سطح پایین سواد رسانهای جای دارند، دربارهی رسانهها نیز دیدگاهی ضعیف و محدود دارند. ساختارهای دانش این عده، کوچکتر، سطحیتر و کمتر سازمانیافته هستند. چنین ساختارهایی نیز دیدگاهی نامناسب برای تفسیر معنی یک پیام رسانهای فراهم میآورند. همچنین این افراد بنابر عادت، به استفاده از مهارتهای خود تمایل چندانی ندارند. از این رو، مهارتهای ایشان پیشرفت نمیکند و به کارگیری موفقیتآمیز آنها نیز برایشان دشوارتر میشود. گونهشناسی سواد رسانهایبه یاد داشته باشید که سواد رسانهای یک پیوستار است. افراد براساس مهارتها و ساختارهای دانشی که به طور کامل (شناختی، عاطفی، اخلاقی و زیباییشناختی) به کار میبرند تا بر فرآیند معناسازی تسلط داشته باشند، در طول این پیوستار قرار میگیرند. برای آشنایی با برخی موقعیتهای کلیدی روی پیوستار سواد رسانهای به جدول 2 بنگرید.مراحل سهگانهای که در پایینترین سطح قرار دارند، به دوران کودکی ما باز میگردند. فراگیری اصول اولیه در سال نخست زندگی ما رخ میدهد. فراگیری زبان در 2 و 3 سالگی و سپس فراگیری روایت در سنین 3 تا 5 سال اتفاق میافتد. کودک این مراحل را میپیماید تا به دوران نوجوانی و بزرگسالی برسد.مرحلهی بسط شکگرایی در سنین 5 تا 9 سالگی و مرحلهی پیشرفت متمرکز در زمان کوتاهی پس از آن رخ میدهد. افراد بسیاری باقی عمر خود را در همین مرحله سپری میکنند؛ چون این مرحله کاملاً کاربردی است. به عبارت دیگر، افراد در این مرحله تصور میکنند با پیامهایی روبهرو میشوند که خودشان خواستهاند و معنایی را از این پیامهای دریافتی برداشت میکنند که خود، خواهان آن بودهاند. چنین میپندارند که از نظر سواد رسانهای کاملاً توانمند بوده و چیزی دیگری برای یادگیری در این زمینه وجود ندارد. جدول 2: گونهشناسی سواد رسانهای مرحله ویژگیها فراگیری اصول * یادگیری اینکه دیگر انسانها و اشیای فیزیکی دیگری به جز خودشان نیز وجود دارند. این چیزها متفاوتند و کاربردهای متفاوتی نیز دارند.* یادگیری معنای حالتهای چهره و صداهای طبیعی.* تشخیص اشکال، حالت، اندازه، رنگ، حرکت و روابط فضایی.* مفهوم ابتدایی زمان – الگوهای حقیقی فراگیری زبان * تشخیص آواهای کلامی و اطلاق معنا به آنها* توانایی بازتولید آواهای کلامی* گرایش به رسانههای صوتی و تصویری* نشان دادن واکنشهای عاطفی و رفتاری به موسیقی و صدا* شناسایی شخصیتهایی مشخص در رسانههای بصری و دنبال کردن حرکات آنها فراگیری روایت * شناخت بیشتر تفاوتهای میان: داستانی و غیر داستانی تبلیغات و سرگرمی واقعی و ساختگی* شناخت شیوهی برقراری ارتباط میان عناصر پیرنگ با استفاده از تسلسل زمانی با استفاده از فرمول انگیزه – کنش – پیآمد بسط شکگرایی * نپذیرفتن یکجا و یکبارهی ادعاهای مطرح در آگهیهای تجاری* تمایزگذاری میان مسائل خوشایند و ناخوشایند در مورد نمایشها، شخصیتها و رفتارها* تمسخر شخصیتهایی خاص حتی از طریق افرادی که در نمایش حضور فعالی ندارند پیشرفت متمرکز * یافتن انگیزهای قوی برای جستوجوی اطلاعات درباره موضوعهای مشخص* بسط مجموعهای از اطلاعات دقیق درباره موضوعهای مشخص (ورزش، سیاست و غیره)* آگاهی بالا نسبت به کارآیی اطلاعات و توانایی سریع در ارزیابی میزان کارآیی اطلاعات واکاوی تجربی * جستوجوی اقسام گوناگون محتوا و روایات* تمرکز بر جستوجوی مسائل شگفتانگیز و واکنشهای عاطفی، اخلاقی و زیباییشناختی تازه ارزیابی انتقادی * پذیرش پیامها با معیارهای خاص خودشان و سپس ارزیابی آنها در همان قلمرو* بسط درکی دقیق و بسیار گسترده درباره زمینههای تاریخی، سیاسی، اقتصاد و هنرمندانهی نظامهای پیامرسان* توانایی انجام مقایسههای ظریف میان عناصر پیامی بسیار متفاوت به طور همزمان* توانایی ارائهی قضاوتی کلی درباره نقاط ضعف و قوت پیام مسئولیت اجتماعی * موضعگیری اخلاقی با این اعتقاد که پیامهایی مشخص در مقایسه با دیگر پیامها برای جامعه، سازندهتر هستند. این موضع چند بعدی است و تحلیل عرصهی رسانهای براساس آن صورت میپذیرد.* پذیرش این مهم که تصمیمگیریهای شخصی بر جامعه اثر میگذارد. مهم نیست که این تصمیمها تا چه اندازه موشکافانه باشند.* پذیرش این مهم که افراد برای اثرگذاری سازنده بر جامعه میتوانند کنشهای مشخصی را انجام دهند. سه مرحله بعدی را میتوان مراحل پیشرفته در نظر گرفت؛ چون به استفاده مستمر از مهارتهای سطح بالا و توسعه فعالانه ساختارهای دانش پیشرفته نیاز دارند. افراد در مرحلهی واکاوی تجربی احساس میکنند که مواجهات رسانهای آنها بسیار محدود شده است. از این رو، تلاش دارند در معرض طیف بسیار وسیعتری از پیامها قرار بگیرند. برای مثال، افرادی که قبلاً تنها برنامههای اکشن / ماجراجویانه و طنز را در ساعتهای پر بیننده تماشا میکردند، اکنون به تماشای برنامههای خبری، مستندهای شبکهی پی. بی. اس.، سفرنامهها، شبکهی ام. تی. وی.، برنامههای علمی – تخیلی، ورزشی و غیره مینشینند. آنها مجلهها و کتابهایی در مورد موضوعهای غیرمعمول از کیوسکهای روزنامهفروشی انتخاب خواهند کرد. هیجان برای این افراد، دیدن چیزهایی است که قبل از این هرگز ندیدهاند. این امر آنها را مجبور میکند تا دربارهی انواع تجربههای بشری بیاندیشند.در مرحله ارزیابی انتقادی، افراد، خودشان را کارشناسان مسائل رسانهای تصور میکنند. آنها (از نظر شناختی، عاطفی، زیبایی شناختی و اخلاقی) به دنبال پیامهای بهتری هستند. آنها به شدت دربارهی اینکه چه کسی بهترین نویسنده، بهترین تهیه کننده، بهترین گزارشگر خبری و غیره است، نظر میدهند و شواهد زیادی در جهت تأیید نظر منطقی خود ارائه میکنند. آنها میتوانند به طور فصیح و برای مدت زمانی طولانی درباره ویژگیهای یک نویسنده خوب و شیوهی به کارگیری این مؤلفهها در مجموعه آثار یک نویسنده صحبت کنند.مسئولیت اجتماعی در بین افرادی که درکی انتقادی از تمام گونههای پیامهای رسانهای دارند، مشخص میشود. در این مرحله برخلاف مرحلهی قبلی که دیدگاه فرد، درونی بود، فرد موضعی بیرونی میگیرد. شخص در این مرحله نه تنها این پرسش را مطرح میکند که «از نظر من، بهترین پیام کدام است و چرا؟» بلکه در پی پاسخگویی به پرسشهایی نظیر این است که «چه پیامهایی برای دیگران و جامعه بهترین هستند؟»بکوشید چنین تصوری ایجاد نشود که این موقعیتها، مراحلی ثابت و مجزا هستند. تمام این مراحل در فرآیندی سیال با یکدیگر همپوشانی پیدا میکنند. این موقعیتها بیشتر از آنکه توصیفی و ثابت باشند، برای تشریح و ترسیم ارائه میشوند. شما روی این پیوستار، جایگاهی معمولی در اختیار دارید، اگرچه آن جایگاه، ایستا نیست. بسته به اینکه با چه رسانهای تعامل برقرار میکنید، بسته به پیامها و بسته به انگیزهای که برای رویارویی رسانهای دارید، در این پیوستار، بالا و پایین میروید. برای مثال، وقتی رمانی کلاسیک مربوط به دروس دانشکده را مطالعه میکنید، ممکن است به سطح ارزیابی انتقادی دست یابید. زمانی که برای استراحت جلوی تلویزیون نشستهاید و شبکهی ام. تی. وی. را تماشا میکنید، این احتمال وجود دارد که در سطح پیشرفت متمرکز فروروید و غرق شوید. چنین بازگشتی در سطوح گونه شناسی اشکالی ندارد. گاهی اوقات مایلیم تنها وقت خود را به «بطالت» بگذرانیم و برای تلاش در جهت باقی ماندن در سطوح بالا تمایلی نداریم. باید به خاطر سپرد میان افرادی که در مراحل پایین ماندهاند و توانایی عمل در سطوح بالاتر را ندارند و افرادی که توانایی فعالیت در سطوح بالا را دارند و صرفاً هر از گاهی به خاطر راحتی، سطوح پایین را انتخاب میکنند، تفاوت وجود دارد.همهی ما در مرحلهای، راحتی بیشتری احساس میکنیم. این مرحله همان جایی است که برای تعامل با رسانهها احساس راحتی بیشتری داریم. ما معمولاً قادریم از مرحلهی پایگاه (جایی که احساس راحتی بیشتری داریم)، یک یا دو مرحله بالاتر برویم. با این وصف، ارتقا به مرحلهای دیگر نیازمند تلاشی آگاهانه است؛ چون برای رسیدن به مراحل بالاتر باید انرژی بیشتری صرف کنیم و مهارتهای سطح بالاتری را نیز به دست آوریم. بنابراین، به جایگاهی بالاتر دست نمییابیم مگر آنکه برای چنین کاری، انگیزهای قوی داشته باشیم. مزایای دستیابی به سطوح بالای سواد رسانهایدستیابی به سطوح بالای سواد رسانهای چه مزیتهایی دارد؟ در اینجا به سه مورد اشاره خواهیم کرد. نخست، سواد رسانهای، اشتیاق فرد برای دریافت طیفی وسیعتر از پیامهای رسانهای را ارتقا میبخشد. دوم، سواد رسانهای، دانشِ شیوهی برنامهریزی کدهای ذهنی را در اختیار فرد میگذارد. سوم، سواد رسانهای به فرد این امکان را میدهد تا نظارت و کنترل بیشتری بر رسانهها داشته باشد. اشتیاق برای دستیابی به طیفی وسیعتر از پیامهای رسانهایرسانهها، مجموعهای باور نکردنی از انتخابها را ارائه میدهند. اینترنت شامل تارنماهایی با موضوعهای مختلف و قابل درک برای انسانهاست. کتابها هر سال با دربرگیری گسترهای وسیع از موضوعهای مختلف منتشر میشوند. مجلهها در مرکز توجه کمتری قرار دارند، اما ده هزار عنوان مجلهی منتشر شده در هر سال، طیفی بسیار وسیع را دربرمیگیرد که بسیار بیشتر از نیاز مصرفی هر یک از اشخاص است. تلویزیون کابلی هنوز نسبتاً محدود است، ولی با ارائهی بیش از 500 شبکه از سوی گردانندگان تلویزیون کابلی، مجموعهای بسیار وسیع از انتخابها پیش روی افراد قرار میگیرد. با این حال، رسانههای جمعی همواره تلاش میکنند توجه ما را به مجموعهای کوچکتر معطوف دارند. برای مثال، با اینکه در حدود ده هزار مجله در امریکا منتشر میشود، یک کتابفروشی بزرگ هم تنها حدود 300 مجله در قفسههایش دارد. شما مجبور نیستید که تمامی 300 مجله را اجمالاً مرور کنید. از این رو، با اعتماد به نظام فیلترینگ خودکار خود، گزینهها را محدود میسازید و به دوازده مجلهای توجه میکنید که در گذشته به آنها علاقهمند شدهاید. به عبارتی، رسانهها شرایطی ایجاد کردهاند که شما این مجلهها را دوست بدارید. سپس انتخاب شما، خرید یک یا دو مجله از این فهرست دوازدهتایی است. آیا شما واقعاً انتخابی دارید؟ بله، البته. با این حال، میبینید که چگونه رسانهها را به دوازده گزینه تقلیل میدهند؟ به عبارت دیگر، 99.88% از تصمیمهایی که میگیرید، از طریق عواملی بدون اثرگذاری شما تعیین شده است. رسانهها به گونهای ذهن شما را برنامهریزی کردهاند که تصور میکنید حق انتخاب دارید، در حالی که در حقیقت، میزان انتخابهای شما تا اندازه زیادی محدود است. این کار تا حدی شبیه کار والدینی است که دو جفت لباس، یکی سیاه و دیگری سرمهای برای پسر چهار سالهشان انتخاب کردهاند و صرفاً به او این امکان را میدهند تا از بین این دو گزینه، لباس امروزش را انتخاب کند. این موضوع که تا چه اندازه این انتخاب را انتخابی واقعی قلمداد میکنید، به میزان آگاهی شما از گزینههای واقعی پیش رو بستگی دارد. اگر آن پسر در مورد شلوار جین، شورتهای اسکیت، حولهی حمام و لباس فوتبال اطلاع داشته باشد، دیگر نمیپذیرد که دو دست لباس، انتخاب زیادی است، ولی اگر تنها دربارهی شلوارهای سیاه اطلاع داشته باشد، چه طور؟ در این مورد، او باور دارد که با انتخابی برزگ میان سیاه و سرمهای روبهرو شده است.رسانههای جمعی به طور مستمر میکوشند انتخابهای خود را تحمیل کنند. از اینرو، میتوانند شما را در شرایطی قرار دهند که همواره در معرض انواع معدودی از مجاری رسانهای قرار بگیرید. این امر از نظر بازاریابی، انتخابهای شما را قابل پیشبینیتر میسازد. این پیشبینیپذیری، شرکتهای رسانهای را هرچه بیشتر قادر میسازد تا خطرپذیری تجارت خود را کاهش دهند. همچنان انتخابهایی برای منفعت بردن وجود دارد. با این حال، بیشتر ما الگوهای همیشگی برای رویارویی با رسانهها را ترجیح میدهیم. بیشتر ما در پی دامنهی وسیعتری از پیامهای رسانهای نیستیم.دیدگاه سواد رسانهای از شما میخواهد تا ماجراجوتر باشد و گسترهای وسیعتر از پیامها را دنبال کنید. به احتمال فراوان، با انجام دادن این کار درمییابید که بسیاری از آن پیامها برای شما جالب یا مفید نیستند. با این حال، پیامهایی را خواهید یافت که کارآیی بالایی برای شما دارند و این کار مجموهی رویاروییهای شما را با رسانهها نیز گسترش خواهد داد. برنامهریزی شخصی بیشتر برای کدهای ذهنیهدف سواد رسانهای، توانمندسازی افراد برای کنترل برنامهریزی رسانههاست. زمانی که از اصطلاح برنامهریزی با چنین مضمونی استفاده میکنم، منظورم، برنامههای تلویزیونی یا پیامهای رسانهای نیست. افراد، شخصاً نفوذ زیادی بر چگونگی زمانبندی و ساخت ماهرانهی پیامهای رسانههای جمعی ندارند. یک فرد هرگز قادر نخواهد بود بر آنچه به عموم عرضه میشود، نظارت زیادی داشته باشد. با این حال، فرد میتواند کنترل زیادی را بر فرآیند برنامهریزی ذهنی خود اِعمال کند. بدین ترتیب، هدف سواد رسانهای این است که به افراد چگونگی انتقال کنترل از رسانهها بر خویش را نشان دهد. غرض از این گفته که سواد رسانهای تلاش دارد به شهروندان کمک کند تا بر برنامهریزیهای رسانهای نظارت و کنترل داشته باشند، دقیقاً همین است.اولین مرحله در انتقال کنترل از رسانهها بر فرد این است که افراد درک کنند رسانهها چهطور برای آنها برنامهریزی میکنند. این برنامهریزی رسانهای هماره در چرخهای دو مرحلهای که بارها و بارها تکرار میشود، صورت میگیرد. یکی از مراحل، محدودسازی انتخابهاست و دیگری، تقویت تجربه. نظارت بیشتر به رسانههارسانههای جمعی از شرکتهایی تجاری تشکیل شدهاند که هر یک در شناختِ چگونگی جلب توجهی مخاطب و نیز شرطیسازی وی برای تکرار رویارویی، بسیار با تجربه هستند. رسانهها در استفاده از مخاطب برای دستیابی به اهداف کاسبکارانهی خود بسیار موفق هستند. در بیشتر موارد، اهداف تجاری رسانهها و اهداف شخصی شما یکسان هستند و این شرایطی است که در آن، هر دو طرف، برنده هستند. با این حال، زمانهای بسیاری نیز وجود دارد که اهداف شخصی شما با اهداف رسانهها متفاوت است. در چنین شرایطی، لازم است از عادتهای شرطی رسانهای دور شوید و اهداف خودتان را دنبال کنید. دیدگاه سواد رسانهای به شما در شناخت همگرایی اهداف و انتخاب مراحل جایگزین کمک خواهد کرد. از اینرو، قادر خواهید بود تا از پیامهای رسانهای به عنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف خود استفاده کنید. خلاصهسواد رسانهای دیدگاهی است که به واسطهی آن، خود را در معرض رسانهها قرار میدهیم و معانی پیامهای پیشرو را تفسیر میکنیم. سواد رسانهای یک مقوله نیست، بلکه پیوستاری با درجاتی مختلف است. با توجه به پیشرفتهای شناختی، عاطفی، زیبایی شناختی و اخلاقی باید گفت سواد رسانهای چند بعدی است.سواد رسانهای از سه مؤلفه تشکیل شده است: جایگاه شخصی، ساختار دانش و مهارتها. مهارتها، ابزاری هستند که با استفاده از آنها، اطلاعات موجود در پیامهای رسانهای را در جهت ایجاد ساختارهای دانش مستحکم به کار میگیریم. مسیر و انگیزهی انجام چنین کاری به جایگاه شخصی فرد بستگی دارد.افرادی که از سواد رسانهای بالایی برخوردارند، چیزهای بسیار بیشتری را در پیامی مفروض مشاهده میکنند. آنها از وجود سطوح معنا آگاهی بیشتری دارند و این موضوع درک آنها را افزایش میدهد. در برنامهریزی کدهای ذهنی خویش، مسئولیت بیشتری را برعهده میگیرند و این موضوع قدرت نظارت آنها را افزایش میبخشد. این افراد در دستیابی به خواستههای خود از پیامهای رسانهای عملکرد بهتری خواهند داشت و این موضوع، قدرت ارزیابی آنها را افزایش میدهد. بدین ترتیب، افرادی که از سواد رسانهای بالاتری برخوردارند، در دستیابی به اهداف خود مبنی بر رسیدن به درک، نظارت و ارزیابی بالاتر، موفق خواهند بود. نویسنده: دیوید جیمز پاتر مترجمان: امیر یزدیان، منا نادعلی، پیام آزادی سخن نیوز پینوشتها: 1. Mental Computer Code.2. Personal Locus: این اصطلاح از مفهوم «جایگاه کنترل» (Locus of control) در روانشناسی برداشت شده است. این مفهوم به عقیده شخصی افراد درباره نتایج خوب و بدی اشاره دارد که در زندگیشان اتفاق میافتد. «جولین بی. راتر (Julian B. Rotter)، درک این مفهوم را در سال 1954 توسعه داد و پس از آن به یکی از زمینههای مهم در مطالعات شخصیتی تبدیل شد».3. knowledge structures.4. Skills.5. Analysis.6. Evaluation.7. Grouping.8. Induction.9. Deduction.10. Synthesis.11. Abstraction.12. The National Assessment of Educational Progress (NAEP).13. American Dream.14. Psas. منبع مقاله:پاتر، دیوید جیمز؛ (1391)، بازشناسی رسانههای جمعی با رویکرد سواد رسانهای، ترجمه امیر یزدیان، منا نادعلی و پیام آزادی، قم: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، مرکز پژوهشهای اسلامی، چاپ اول